اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

قسمت هشتم

همه ی اعضا با تعجب به نفس نگاه کردن و جونگمین گفت :اخه تو که خوانندگی بلد نبودی چرا لاف الکی زدی؟؟؟یونگی ادامه داد:اره حالا چی میشد فقط بگی دوست دخترشی ؟؟نفس با ناراحتی:واقعا که!!!!وقتی با شما اشنا شدم فکر میکردیم به جز هیونگ بقیتون یکم عقل دارین یه ذره فکر کنین اگه من فقط دوست دخترشم سر صبحی خونه شما چیکار میکردم؟؟؟ اینجوری میتونیم بگیم برای کارای البوم جدید اومدم هیونگ که رو مبل نشته بود با عصبانیت بلند شد و گفت به من میگی کم عقل یه دفعه هیون یقش را گرفت و گفت بشین سرجات حرف نزن بعد یونگی رو به نفس کرد و گفت خوب در این صورت فک کنم خونت هم باید از ما جداباشه نفس جیغ زد نخیر من جایی را نداریم جونگی:طبقه پایین که خالیه میتونه اونجا بمونه.در همین لحظه تلفن زنگ خورد هیون گوشی را برداشت مدیر کمپانی بود و سریع بدون سلام شروع کرد به جیغ و داد کردن و گفت خجالت نمیکشی من مثلا مدیرتونم من باید این خبر رو از تلویزیون بشنوم هیون که حرفی نداشت با شرمندگی گفت متاسفم برای خودمون هم یکم ناگهانی بود تا خواست حرف بزنه مدیر گفت حرف نزن حقوق سه ماهت کسر میشه با این اشوبی که به پاشده میاست اخراجت کنم برو خوشحال باش میدونی کل اسیای شرقی الان دارن در مورد رابطه اون دختر با هیونگ حرف میزنن هیون با عصبانیت و تعجب چرا من ؟؟؟؟ من که کاری نکردم منم الان فهمیدم یه دفعه مدیر جیغ زد حرف نباشه تو لیدرشونی میاست مواظبشون باشی وبعد با صدای بلند و عصبانی گفت به اون بچه هم بگو دوساعت دیگه مصاحبه داره بگو دوست دخترشم بیاره باید در مورد همه چیز توضیح بدن و سریع تلفن را قطع کرد هیون با عصبانیت گوشی را گذاشت هیونگ هم که ناراحت بود رفت دستش را گذاشت رو شونه ی هیون و گفت غصه نخور داداش خودم حقوق سه ماهم را بهت  میدم هیون با خشم : سه ثانیه وقت داری دستتو از روی شونه من بر داری و گمشی که هیونگ گفت اه چه گیری دادی به این سه ثانیه به افتخار گروهمون تا پنج بشمار با حال تره نه ؟؟؟هیون با عصبانیت نگاهش کرد و هیونگ هم گفت باشه بابا چرا دعوا داری بعد هیون با لحنی تمسخرامیز گفت:راستی شازده داماد دو ساعت دیگه با دوست دختر عزیزتون مصاحبه دارین یه دفعه نفس جیغ زد:چییییییییییییی؟؟حالا چیکار کنیم من جلوی دوربین دست وپامو گم میکنم. هیونگ با تعجب گفت چرا دروغ میگی تو یه شیاد دروغگویی هستی من میشناسمت دیدم چطور جلوی اون همه خبرنگار داستان سرهم میکردی نفس با ترس گفت نه این یکی فرق داره من جلودوربین نمیتونم همه چیز را لو میدم چیکار کنیم؟؟؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:44 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ